جدول جو
جدول جو

معنی رستم برف - جستجوی لغت در جدول جو

رستم برف
(رُ تَ بَ)
از برف صورت پهلوانی سازند که پرهیبت باشد. (از آنندراج) (غیاث اللغات). پهلوان برفی. کنایت از چیزی بظاهر مهم و در باطن پوچ و بی ارزش، برف بی اندازه زیاد. (ناظم الاطباء) ، مردم سهمناک و بدهیأت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رُ تَ بَ)
به ’کوسه رستم’مشهور است. ظاهراً رفیقی خوب و جوانی خوش معاشرت است و همت و شجاعت نیز دارد. فرمانروای بلوک هزارجریب شد. (از تذکرۀ مجمع الخواص ص 38). خیامپور وی را از امرای صفویه در قرن دهم هجری نوشته است. رجوع به فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور و الذریعه ج 9 بخش 2 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ مِ زَ)
همان رستم است که پهلوانی است معروف. (آنندراج) :
میان بتکده استاده و سلیح بچنگ
چو روز جنگ میان مصاف رستم زر.
فرخی.
میران نامدارند این بندگان سلطان
هر یک چو حاتم طی هر یک چو رستم زر.
امیرمعزی (از آنندراج).
یکی به تیر فکندن بسان آرش نیو
یکی به درع دریدن بسان رستم زر.
قطران.
و رجوع به رستم و رستم دستان و رستم زال شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
ستمکش. قبول کننده ظلم. پذیرندۀ جور:
نباشد هیچ بیگانه ستمگر
نباشد هیچ آزاده ستم بر.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستم بر
تصویر ستم بر
ستمکش، پذیرنده جور
فرهنگ لغت هوشیار